مـےنویسـم از
نمی دونم گناهکاربی گناهی بودم یا محبوس دنیای تنهایی یا شایدم رهگذرجاده ی بی سرانجام نمی دونم اما گاهی بغضی وجودتو میگیره.صداتو نمی تونی بلند کنی و فریاد بکشی از داغی که روزگارو ادم هاش رو دلت گذاشتن......ســـــــــــــــــــــــتخته تنهایـی مبهم تو یه راه تاریک که وقتی میترســـــــــــــــی و احساس شکننده تنهایی به سراغت میاد کسی نباشه بهش تکیه کنی وقتی احساست بهت میگه:دیگه دیر شده واسه انتظار کشیدن وموندن همین چند خطی که الان با بغـــــــــــــــضی شکــــــــــسته که حاصل فاصله های روزگار تلخ تنهاییم تا انتهای جــــــــــــــــــــــــــــــــاده بی ســــــــــــــــــــــــرانجامیم...........
نظرات شما عزیزان:
نمی دونم چی بگم گاهی دست دل میلرزه واسه گفتن واقعییت های سنگین وتلخ......
Design By : MohammadDesign.IR |